اسم من مرضیه هست . کلاس سوم دبستان هستم . یک روز مثل بقیه روزها زنگ آخر کلاس ، خانم معلم گفت : تا هفته آینده فرصت دارین فکر کنید که تا حالا چه کار خوبی به خاطر امام رضا (ع) انجام دادید .
زنگ خورد، همه بچه ها کتاب و دفترهاشون رو جمع کردند و از کلاس بیرون رفتند .
من که با سارا دوستم قهر بودم ، صبر کردم تا اون هم همراه بقیه بچه ها بره و بعد از رفتنش از کلاس بیرون رفتم.
هنوز از دستش عصبانی بودم . آخه چند روز پیش کتابی رو که از من قرض گرفته بود گم کرد ، برای همین هم دیگه نمی خوام باهاش دوست باشم .
از مدرسه که بیرون آمدم بارون گرفت . من هم زود چترم رو باز کردم تا خیس نشوم . یاد حرف های خانم معلم افتادم راستی من تا حالا چه کار خوبی به خاطر امام رضا (ع) انجام دادم ؟ یاد حرف مادرم افتادم که هر سال شهادت امام رضا علیه السلام آش نذری می ده و آش ها رو می بره برای زائرای پیاده که می یان به زیارت آقا . پدر هم روز تولد امام رضا علیه السلام با ماشینش کسایی رو که می خوان برن حرم صلواتی سوار می کنه . همین جور داشتم فکر می کردم که سارا رو دیدم زیر بارون داشت خیس می شد .
یاد یک دفعه یاد حدیث امام رضا علیه السلام افتادم که می فرمایند : ( هر کس مشکل و ناراحتی دوست مسلمونش رو رفع کنه ، خدای مهربون روز قیامت مواظبش هست و نمی ذاره ناراحت بشه ) .
سارا داشت حسابی خیس می شد . با این که از دستش عصبانی بودم یه کم که فکر کردم با خودم گفتم : سارا دوست منه . من باید اونو ببخشم .
به طرفش رفتم . بعد هم دست همدیگه رو گرفتیم و دوتایی به سمت خونه هامون به راه افتادیم .
با خودم که فکر کردم حس کردم کار خوبی به خاطر امام رضا علیه السلام انجام دادم .
راستی بچه ها شما فکر کردید تا حالا چه کار خوبی برای امام رضا علیه السلام انجام دادید ؟
منبع:
tv.razavi.ir
ثبت دیدگاه